آرمـــیتی

سپنتا آرمئیتی به معنای پارسای مقدس و در اوستا نام فرشته موکل بر زمین است.

جرات...

نمیدونم اینکه جرات کنم و راجبش بنویسم، میتونه اثری داشته باشه توی حالم یا نه. 

کاش میشد بگم راجبش، فردا میخوام ازش برای استادم(که مشاورمم هست) بگم

کنکور ارشد....

امروز برای ارشد ثبت نام کردم

بعید میدونم بیارم چون فرصت خوندن مفصل ندارم و دو ترم دیگه دارم و از طرفی اگر هم بیارم باید ورودی بهمن بزنم.

کارای پایان نامم مونده و حالا خوندن ارشد هم اضافه شده، درسای دانشگاهم هست. 

کلی کار دارم و همه اینا رو میتونم به راحتی با یه برنامه ریزی دقیق و از پیش تعیین شده به موازات هم پیش ببرم. 

هیچکاری نشد نداره، من خیلی به خودم و تصمیماتم ایمان و اعتماد دارم. 

میتونم به جرات بگم حس و حال خوبی که الان دارم موقع کنکور کارشناسی نداشتم، خب اون موقع نمیدونستم چی میخوام اما حالا میدونم، وقتی مسیر و هدف مشخص بشه 50درصد قضیه حل شدس. 

خدایا خیلی مرسی بایت همه این حس و حال های خوبی که بهم میدی وهوامو داریی. 

دوهفته آخر آذر از یه سری جهات داره سخت و ترسناک میگذره اما من نگرانش نیستم، چون به خودم و خدا قول دادم که اگر چیزی از عهدم خارج شد بسپارمش یه خودش ودیگه بهش فکر نکنم، همین شد که تا الان به بهترین حالت داره میگذره و اثری از استرس و ترس نیست.. 

پر و خالی....

فردا و پسفردا کلی امتحان دارم، دوتا درس تخصصی و سنگین که استادش کلا میانترم بدی یا ندی نمره ای نمیده، خب این داره وسوسم میکنه که نرم امتحان رو بدم و تمرکزم رو بذارم روی پایانترم، نمیدونم این از روی تنبلیه یا درست بودن نظرم.

خب درسارو قبلا یکبار دوره کردم و باید یبار دیگه قبل امتحان دوره کنم اما خب نشد و درگیر کارای دیگه بودم. کلا این هفته از هفته های پر کارو بی برنامم بود، احساس خستگی دارم و دلم یه زنگ تفریح میخواد.

باید یه کاری برنامه ای چیزی بذارم که یه تفریحی داشته باشم و بتونم این مدت پرکار رو هضم کنم.

وقتایی که اینجوری افت میکنم همش بخاطر خستگی و بی برنامگیه، باید یکاری بکنم حتما، میشه نظر بدین چیکار کنم بهتره؟! 

help me plz...

به دنبال این پستم... 

http://breathe.blog.ir/1397/10/27/%D8%AF%D9%88%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9%D8%B3%D8%A7%D9%84

 

 

خب از رفتارم باهاش واقعا ناراحتم و پشیمون از اینکه چرا دلش رو شکستم، گاهی ولم براش تنگ میشه و یاد اون روزها و حرفها و دعواها و.... 

هیچوقت نخواست و نتونست ناراحتم کنه، همیشه دوستم داشته و با نهایت احترام باهام رفتار کرده، اما من دلش رو بدجور شکستم... 

 

میترسم.... نکنه منم حسم شبیه اونه و نمیخوام قبول کنم. میترسم یه حس زودگذر مسخره باشه اما خب بعد یکی دوسال فکر نمیکنم زودگذر باشه، به ایده آلم خیلی نزدیکه اما با یکی از فاکتورای اساسی من فاصله داره، نکنه دارم سخت میگیرم.. 

نمیدونم، فقط دلم میخواد خدا منو اروم کنه و هرچی به صلاحمه رو برام رقم بزنه... 

 

مزایای این روزا

خب از مزایای قطعی این روزای اینترنت میتونم به صفر مورد اشاره کنم که فقط و فقط مانع پیشرفتن کارای پایان نامه بنده شده😐

 

از این هم پشیمونم که چرا مودمم رو قرض دادم به خانم دکتر، اصلا فکرشد نمیکردم نت ثابت رو زودتر از همراه وصل کنند و من همچنان در انتظار وصل شدن این اینترنت کوفتی باشم. 

 

فردا اولین میانترمم استارت میخوره و وارد یه دوره امتحانی دیگه میشم، حسم میگه این ترم قطعا متفاوت تر و بهتر از ترم های دیگه قراره پیش بره.

 

امتحان فردا استادش استاد جان و مشاور بنده هستش و کلا یه رابطه دوستانه داریم باهم که ازقضا استاد  پایان نامم هم هستند😅که اصلا دلم نمیخواد خدای ناکرده مشکلی توی نمرم باشه، زشته خب...

 

خلاصه اینکه واقعا این بار تصمیم جدی دارم راجب استفاده بیشتر و فعالیت بیشتر توی وبلاگم. 

 

این پست یه جورایی از هر دری سخنی بود، در حین نوشتن هی موضوع جدید به ذهنم میرسید که یه تیکه از هر کدوم رو نوشتم😉😊

امروزم به وقت 3 آذر

خب بهتره از دیروز بگم، طبق عادت شب قبل خواب گوشی روی حالت پروازِ و وقتی بیدار میشم اول گوشیمو از حالت پرواز خارج میکنم.

به محض خارج کردنش پیامک واریز بانک اومد برام و خب وقتی صبح شنبه اینجوری شروع بشه رویاییه!

من برام مهمه که حسابام پر باشه و در حد نیازم بتونم استفاده کنم، آدم مادی ای نیستم اما در اولویت دوم زندگیم مادیات هستن، هیچوقت نقش مهم پول رو نمیشه توی زندگی نادیده گرفت، اگر نباشه همه چی سخت و خسته کننده میشه، اینو از صفحه حوادث روزنامه ها میشه فهمید.

شبش مامان همش با گوشیش پیامک میداد و مشغول بود، امروز صبح دلیلش رو پرسیدم، گفت خواستگار برات اومده ولی سنش زیاده، پسره تو کاناداست و توی فلان شرکت کار میکنه و قدش190عه(این مهمترین و اصلیترین فاکتورمه) ورزشکاره و....

امروزم داشت به فکر کردن بهش میگذشت، واقعا مشکلی با سنش نداشتم، من کلا برای ازدواج ترجیح میدم طرفم دهه60ای باشه، واقعیتش من کلا روی پسرای دهه 70ای نمیتونم حساب کنم.

ولی خب رفتن و زندگی کردن یه کشور دیگه بدون خانواده و دوریشون قطعا برام ناراحت کنندست و اینم یه طرف قضیست... 

 

امروز هوای خوبی بود، ابری و گرفته و من عاشق اینجور هواهام که از شدت سرما باید دستامو توی جیبام فرو کنم، کلا من عشق زمستون و سرمام، ایشالا همیشه این هوای قشنگ باشه😅

review

دیشب یه برگشت زدم روی مطالب اوایل وبلاگم و دیدم چقدر داغون بودم 😐

البته خب به خودم حق میدم بحاطر اوضاعی که درگیرش بودم و حتی به خودم افتخار میکنم و دلم میخواد یه مدال بزرگ بندازم گردن خودم، دراین حدا...

اون اتفاقات و حالات لازم بودن که الان بشم این، یک نیمچه روانشناس عاشق که فقط داره به ساختن فکر میکنه و از روال جدید زندگیش راضیه، از مهر شروع کردم و از وقتی شروع کردم کلی اتفاقای قشنگ برام افتاده، من هنوزم میدونم اینجا تنها جایی که میشه بی مهابا نوشت ولی بازم یه نیرویی مانعمه، انگار خجالته یا حس بد خودافشایی.. نمیدونم...

پ. ن:حس کردم آدرسم لو رفته، عوضش کردم بعلاوه قالب گوگولی با رنگ مورد علاقم که جدید گذاشتم و احتمالا دیگه تغییر نکنه مگر اینکه یه مدل همرنگ دیگه پیدا کنم

Designed By Erfan Powered by Bayan