آخه یکی نیست بگه احمق بجای این ادا اصول های بچگانه بچسب به زندگیت و مشکلاتت و سعی کن اونارو حل کنی ، نه اینکه خودتو اینقدر درگیر مسائل بی ارزش وکلیشه ای کنی....
بابااا یکمادم باشین توروخداااا
- شنبه ۳۰ تیر ۹۷ , ۲۲:۰۳
سپنتا آرمئیتی به معنای پارسای مقدس و در اوستا نام فرشته موکل بر زمین است.
آخه یکی نیست بگه احمق بجای این ادا اصول های بچگانه بچسب به زندگیت و مشکلاتت و سعی کن اونارو حل کنی ، نه اینکه خودتو اینقدر درگیر مسائل بی ارزش وکلیشه ای کنی....
بابااا یکمادم باشین توروخداااا
بعضی وقتام هست که اونقدر حرسممیگیره از حرفاش که دلم میخواد خودمو خودشو خفه کنم
بی منطق ترین و مزخرفترین ادم دنیاست
ادمی که همیشه و همه حا جلوم مثل ... وایساده و نذاشته پیشرفت کنم و برم بالا
ادمی که هیچوقت من و شرایطم و آیندم براش اهمیتی نداشته
و من چقدر بدبختم....
یک روز از خواب بیدار می شوی
نگاهی به تقویم می اندازی
نگاهی به ساعتت
و نگاهی به خود خودت در آینه
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست
لباسهای اتو کشیده غبارگرفته مهمانی ات را
از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری
و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی
و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه میگویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست بدار
یک روز یکی از همین روزها وقتی از خواب بیدار می شوی متوجه می شوی
بدترین بدهکاری بدهکاری به قلب مهربان خودت هست
و هیچ چیز و هیچکس جز خودت حیف نیست !
#نسرین_بهجتی
واقعا بعضیا خیلی قوی ان
خیلی زیاااد
مشکلات زیاد میشه
اونام زورشونوبیشتر میکنن
براشون نه و نشد معنا نداره و تا ته خط میرن بی وقفه
میشکنن اما نمیشینن،متلاشی نمیشن،نابود نمیشن
اینا همون ثمرات معجزه قویسازی خوده
پ.ن:بنظرم باید از یه جایی این ماتم و حس غریب و حال بهم زنو تموم کنم و شروع کنم،راه بلندی در پیش دارم،اینهمه ترس و استرس واقعا کشندست برام..
کتابشو خیلی دوست داشتم
اولش هی به «ز» غر میزدم که این چقدر کسل کنندس،اونم میگفت نه برو جلوتر قشنگ میشه..
وقتی ادامه دادم دیدم واقعا داستان داره جذاب میشه
یه حس خاصی داشت این کتاب
انگار داشت بهم یاد اوری میکرد که هیچوقت از اینکه خودت باشی فرار نکن و سعی کن اونی که هستیو بپذیری و پای حرفات و خواسته هات بمونی...
حس قشنگی داشت برام
جذابیتش جوری شدده که تصمیم دارم ازین به بعد وقتی میرم کافه فقط به فکر خوردن و نباشم چیزای بهتری هم هست که موقع خوردن چیزی تو کافه میشه بهشون فکر کرد یا حتی توجه کرد...
یه وقتایی یه جاهایی
ادم چیزی نمیدونه
یکی راهه یکی چاهه
دوراهی روبرومونه
یوقتایی راضی از اینی که میبینی خطرکردی
همیشه قصه رفتن نیست یوقتایی خوبه برگردی....
داشتم دوستمو دلداری میدادم بخاطر روحیه بدش...
یه جمله وسط حرفاش منو درگیرکرد...
بهش میگفتم با این روحیخوای فلان کاروبکنی و اینا
بعد یهو گفت«میسازم» و «یه چیزایی تکلیفش از قبل مشخص شده»..
دارم به این فکرمیکنم که من تکلیف چیارو برای خودم روشن کردم؟
که من الان کجای کارم؟
که منی که مثلا روانشناسم و باید بقیه رو راهنمایی کنم خودم چقدر توجیه ام؟
که الان اونی که دارم دلداریش میدم از من۲هیچ جلوتره چون قوی تره شاید...
که من باید یه تکونی به خودم بدم....