آرمـــیتی

سپنتا آرمئیتی به معنای پارسای مقدس و در اوستا نام فرشته موکل بر زمین است.

منِ جنگجو

+ چرا اینقدر خسته ای؟ از خودت دور کن این حال رو، این برای تو نیست، تو جنگجویی، تو برای خواستهات و باورات تلاش میکنی، میجنگی، این حس و حال رو از خودت دور کن ...
_ ما آدما یه جاهایی حق داریم خسته بشیم، کلافه بشیم، بی تاب و بی قرار بشیم، حق داریم همه چیزو رها کنیم و بریم یه گوشه دنج خلوت کنیم، حق داریم غمگین بشیم و سکوت کنیم، حق داریم گریه کنیم، حق داریم ناراحت باشیم، هیچکس و هیچ چیز نمیتونه این حق رو از ما بگیره.
هیچ اشکالی نداره اگر خسته باشیم و بخوایم یه مدت تو خودمون باشیم.
چیزی که اشکال داره موندن توی این حاله، به ثبات رسیدن توی این حال بده، اونوقته که میشیم یه آدم ضعیفی که انتخاب میکنه بد بودن رو، افسرده بودن رو، غمگین بودن رو...
ما همه چی رو خودمون انتخاب میکنیم، ما قدرت انتخاب داریم، اینکه شاید اوضاع و شرایط باب میل ما نباشه و قدرت دخالت و تغییرشو نداشته باشیم، اما خودمون و حال خودمون که دیگه دست خودمونه...
توی روانشناسی بهش میگن تئوری انتخاب، ینی اینکه همه ما خودمون انتخاب کردیم چی باشیم، خودمون انتخاب کردیم بد بمونیم، این نظریه میگه آدما خودشون انتخاب میکنن که چی باشن و چجوری زندگی کنن.
باید انتخاب کنیم، تصمیم بگیریم، از هیچکس و هیچ چیز جز خودمون رو نباید مقصر بدونیم، ما خودمگن مسئول حال الانمونیم، نه دیگران و نه اوضاع و شرایط ...

چقدر با تئوری انتخاب موافقین؟!!!

تــ❤️ــــو

 

 

تغییر نام من...

خیلی به اینک باید اسمی که فرد انتخاب میکنه با طالعش بخونه معتقدم، مثلا اینکه من اسفندی ام و باید متناسب با اون اسم داشته باشم.

بعد از تحقیق بالاخره اسم نزدیک به طالعم رو پیدا کردم و دوست دارم اون اسم رو بکار ببرم برای خودم.

 

اسفند: از نام سفندارمذ یا در اوستا سپنتا آرمئیتی به معنای پارسای مقدس گرفته شده و آرمئیتی همانست که امروزه آرمیتا گفته میشود و در اوستا نام فرشته موکل بر زمین  است.

 

و باز هم تردید ...

یه وقتایی با خودم فکر میکنم که چرا هروقت راجب چیزی مصمم میشم یه چیزی میشه که منو دوباره دچار شک و تردید میکنه.

بعد از تصمیمم برای ارشد و برنامه هایی که قبلا براتون گفتم، یه فرصت برای ثبت نام و استخدامی نیروی انتظامی برام پیش اومد.

خب کلا مسیر زندگی منو عوض میکنه.دو مسیر کاملا متفاوت

ارشد گرفتن برام یه خواسته و آرزوی قلبیه واقعا دوست دارم توی درس پیشرفت کنم و کارم هم مرتبط یا درس و علاقم باشه

از طرفی نیروی انتظامی به لحاظ مالی و شغلی قطعا یجورایی آینده تامین شدست برام.

فرق اینا توی اینه که مورد اول ممکنه تهش آینده به اونی که میخوام ختم نشه و بشم جزو بقیه فوق لیسانسه های بیکار، ولی دومی تامین کننده تره و خب هیچی توی این مملکت جز شغل ثابت و خصوصا دولتی ،بدرد بخور نیست.

ینی یجورایی باید پا روی علائق بذاریم و بریم دنبال پول و موقعیت ، تابتونیم توی این کشور زنده بمونیم و زندگی ابرومندانه داشته باشیم.

واقعا انتخاب سختیه.شایدم انتخاب بین بد و بدتره 

نمیدونم ...

چرا گاهی اینقدر سخت میشه؟

کاش قضیه رفتنم جور بشه، کاش فرصت پیش بیاد

گاهی حس میکنم رفتنم خیلی خوبه و حداقل میدونم اونور یه زندگی اروم و بدون ترس دارم، یا اگرم ترسی هست بخاطر مسائل کوچیک و قابل حله، نه این مسائل بزرگ و ریشه ای ...

تو فقط باش ...

دلم برات خیلی تنگ شده 

برای صدات، خندهات نگاهات، راه رفتنات، ذوق کردنات و برق زدن چشمات. 

هرچی فکر میکنم میبینم اینا هیچکدوم الکی نیستن،یه حس ساده هم نیست، توهم به اندازه من دچار شدی. 

من هنوز برای اون شیرینی های خوشمزه ای که برام خریدی ذوق میکنم، هنوزم برای دیدنت دلتنگم، برای گپ زدنامون، خندهامون و چای خوردنامون...

حس میکنم کم کم دارم عاشق میشم، شایدم شدم، نمیدونم، اللن فقط دلم براش تنگ شده...

 

 

پ. ن:صندوق بیانم باز نمیشه، کسی میتونه کمکم کنه؟ نمیتونم فایل آپلود کنم. 

دختر زیادی...

همیشه شرایط زندگیم اینجوری ایجاب کرده 

که کارای بزرگتر از سن خودم بکنم با تصمیمات بزرگ بزرگ بگیرم یا با اتفاقات و شرایط سخت تر از سخت دست و پنجه نرم کنم. 

هرچی بزرگتر میشدم این وخامت بیشتر حس میشد و من افسرده تر میشدم. 

اینکه چرا من؟ چرا بقیه دخترا دغدغهای دیگه ای دارن که به سن و روند رشدشون نزدیکتره ولی من کلا دنیای متفاوت تری دارم با دغدغه های خیلی بزرگتر...

اما با گذشت زمان تحملش برام راحتتر ‌شد، یجورایی تغییر نگرش و دیدگاه باعث شد هضم این زندگی برام راحتتر باشه،وبجای ناراحتی و افسوس خوردن، ازش لذت ببرم و به خودم بعنوان یه دختر قوی و مستقل افتخار کنم... 

آره من یه دختر فوق‌العاده و قوی هستم که همیشه روی پای خودم ایستادم، نمیخوام کلیشه ای باشم ولی هرچقدر مشکلات‌م سختتر شدن من هم به طبع اونا قوی تر شدم. 

همین باعث شده به خودم خیلی افتخار کنم.

نه تنها من، بلکه تمام اطرافیان، دوستان و فامیل هم به این نتیجه رسیدن، و همیشه مورد توجه و تحسین همه بودم...

خب اینکه من بعنوان یه زن قوی و مستقل، قراره یه همسر و یه مادر بشم،میشه گفت یه فرد قابل اعتمادم براشون، البته امیدوارم.

خب اینم زندگی منه دیگه، فرق داره با همه، هرکسی دغدغه های خودشو داره، یا بیشتر یا کمتر، فرق داره، مهم نگرش ما و برخوردمون با این دغدغهاست... 

 

مرور

امروز داشتم مطالب قدیمیم رو توی وبلاگم مرور میکردم 

چقدر جالب بود برام

3 سال از عمرم رو اینجا نوشتم

خوبی ها و بدی ها و اتفاقات و انتخاب ها و تراوشات ذهنیم و ....

قبلا هروقت وبلاگ بودم بعئ یه مدت حذفش میکردم.شاید کلا چندماه عمر میکرد و حذف میشد. این اتفاق بارها و بارها افتاد

اما اینبار که اومدم موندم و حالا اصلا دلم نمیاد برم یا چیزی رو حذف کنم.

چقدر قشنگه که اینقدر حال خوب داشته باشی برای وقتایی که لازمش داری

اینم یجور پس اندازه دیگه :))))

Designed By Erfan Powered by Bayan