آرمـــیتی

سپنتا آرمئیتی به معنای پارسای مقدس و در اوستا نام فرشته موکل بر زمین است.

review

دیشب یه برگشت زدم روی مطالب اوایل وبلاگم و دیدم چقدر داغون بودم 😐

البته خب به خودم حق میدم بحاطر اوضاعی که درگیرش بودم و حتی به خودم افتخار میکنم و دلم میخواد یه مدال بزرگ بندازم گردن خودم، دراین حدا...

اون اتفاقات و حالات لازم بودن که الان بشم این، یک نیمچه روانشناس عاشق که فقط داره به ساختن فکر میکنه و از روال جدید زندگیش راضیه، از مهر شروع کردم و از وقتی شروع کردم کلی اتفاقای قشنگ برام افتاده، من هنوزم میدونم اینجا تنها جایی که میشه بی مهابا نوشت ولی بازم یه نیرویی مانعمه، انگار خجالته یا حس بد خودافشایی.. نمیدونم...

پ. ن:حس کردم آدرسم لو رفته، عوضش کردم بعلاوه قالب گوگولی با رنگ مورد علاقم که جدید گذاشتم و احتمالا دیگه تغییر نکنه مگر اینکه یه مدل همرنگ دیگه پیدا کنم

زمان عشق

  • اینقدر به خودتان مطمئن نباشید ...
    یک روز دقیقا وقتی با عجله به سمت مترو میروید یا سرتان را به شیشه ی اتوبوس تکیه داده اید
    یا حتی وسط کلاس هایِ درسی درست موقعی که استاد قانون چندم نیوتون را بیان میکند یکی میاید و دلتان را میبرد بدون اینکه اصلا خودتان فهمیده باشید ...
    نه اینکه بیاید بگوید "ببین فلانی من عاشقت شده ام و میدانم تو هم دوستم داری" 
    اتفاقا از بدِ حادثه اصلا روحش هم خبر ندارد که شما تمامِ شبانه روز را با یاد لبخندش میگذرانید ...
    افتضاح تر از این موقعیت زمانیست که بفهمد دوستش دارید و به روی خودش نیاورد 
    آنوقت است که حالِ همه ی کسانی که روزگارشان را با یک هندزفری میگذرانند درک میکنید ... دیگر به جای شاملو و صادق هدایت یک "سلام، ممنون" گفتنش را صدبار به نفعِ خودتان تجزیه و تحلیل میکنید
    که شاید احساسی از لا به لای همین یک جمله پیدا کنید و 
    هر بار با تمام شور و هیجان برای هرکسی که میشناسید تعریف میکنید که عزیزِ جان من گفت "سلام، ممنون" و همین عاشقانه ترین جمله ی عمرتان میشود... ‌کافیست فقط یک روز مورفینِ نگاهش به بدنتان نرسد تا از کلافگی دلتان بخواهد دنیا را زیر و رو ‌کنید
    پس اینقدر به خودتان مطمئن نباشید یک روز عشق با همه ی شور و هیجانش طوری به سمتتان میاید که حتی فکرش را هم نمیکردید... #سحر_رستگار

  •  

  •  

ساحل آرامش من

قصه از آخر شهریور و اول مهر شروع شد. 

وقتی که بولت ژورنال 6 ماه دوم سال رو درست میکردم و به فکر ایجاد کردن عادت های خوب و از بین بردن عادت های بد بودم.

قدم اولم ریز کردن تمام وقایع و تاریخ ها و اتفاقات و رویداد ها و برنامه هام بود. 

همه رو انجام دادم، همه چیزایی که برای بولت مهر لازم بود نوشتم و کشیدم. 

رفتم یکی دوصفحه قبل تر و Habit Trackerام رو نگاه کردم و فکر کردم، که چیا دارن آزارم میدن و نظم زندگیمو بهم ریختن، اولین گزینه که به ذهنم اومد تلگرام و اینستاگرام بود.حذفشون کردم و اولین هابیتم رو شروع کردم. 

تا به امروز دقیقا یک ماه و 4 روز هستش که طبق قرار حذف شدن و فقط اخرهفتها واسه یه چک کردن چند دقیقه ای نصب میشدن. 

باید اعتراف کنم که نظم و روال عادی به زندگیم برگشت. با تمام مشکلات و وقایع و استرسور های زندگیم مواجه شدم، فهمیدم کجای کارم و قراره چیکار کنم. 

انگاری خونه تکونی کردم ذهنمو. 

همزمان‌ با استاد و مشاور عزیزم در ارتباط بودم و شروع کردم باهاش حرف زدن و راهکارهاش رو انجام دادن. 

خودمو انداختم توی دریای طوفانی زندگیم با اینکه شنا بلد نبودم و ممکن بود غرق بشم، اما نشدم، یادم اومد شنا بلدم و قراره تا رسیدن به ساحل ارامش در جهت طوفان شنا کنم. 

خیلی وقته رسیدم به اون ساحله. 

اینکه دیگه طوفانی نیاد ودریای زندگیمو متلاطم نکنه اصلا قطعی نیست اما اینک من شنا یادگرفتم کاملا قطعیه. 

بازم باید بگم خدایا شکرت

 

استررررس

در قفس مینام رو باز کردم که بیاد بیرون بازی کنه و طبق عادت در تراس رو بستم و نشستم کنارش که بیاد و بازی کنیم. بابا اومده از گرمی هوا گله کرد و در تراس رو باز کرد و نشست دم در که نذاره مینا بره بیرون، یهو گوشیش زنگ میخوره مادر بزرگ گرامی غرق صحبت با گل پسرش میشه که مینا در یک چشم بهم زدن بال میزنه و میره بیرون و من جیغ و گریه و داد و بابا بابا کنان، دخترم رفت تو حیاط همسادمون نصب شبی😐

هیچی دیگه لباس پوشیده نپوشیده با چشمانی خون وصورتی گلگون به خانه همساده هجوم بردیم و با زاری و التماس ازشون خواستم برم حیاتشون مینامو بگیرم، همساده هم از چهره برافروخته و پر از ترس من ترسیده و با نهایت خوش رویی و احترام من رو به حیاتشون همراهی کرد، مینام هم مودبه تا صداش کردم و قفسش رو نشونش دادم خودش دووید اومد تو قفس و دل من نیز به ارامش رسید و خوشنود و تشکر کنان از همساده بابت هجوممان از خانه همساده خارج شدیم و به خانه خودمان امدیم😂

پ. ن:مینا:مرغ مینا 

دست خودم نیست...

خب امروز مهمونمون بودن داداشش اینا. 

راجبش خیلی حرف شد، جدیدا گاها زیاد میاد توی ذهنم عرض اندام میکنه، گاهی دلم پر میزنه برای دوباره دیدنش با اون خندهای قشنگش، برای اون با چشم حرف زدنامون وسط شلوغی ها و مهمونی هامون، برای اون تلاش هاش برای اینکه بهم بفهمونه حرف دلشو، برای اون زمانایی که میدونستیم حرف دلامون چیه اما روی به زبون آوردنشو نداشتیم، در نهایت هم جدایی نسیبمون شد، من به کیش خود اون به کیش خود.

خب دله دیگه نمیشه بهش گفت تنگ نشو براش، پر نزن براش، وقتی اولین هارو با اون تجربه کرده، وقتی عشقو از اون گرفته، خب تنگ میشه دیگه. 

الان ازاون همه عشق و علاقه چیزی جز یه حسی که یه طرفش عشقه و  یه طرفش تنفر برام نمونده،.

گناهه، خیانته، غلطه دوباره بهش فکر کردنام، ولی دست خودم نیست گاهی وقتا... 

اوضاع و احوال اینروزا

اوضاع کوچ خوبه و من دارم بهترین حالتهای اینروزا رو تجربه میکنم، بدون فکر و خیال الکی و بدون دلیل، واقعا فاصله گرفتن از فضای مجازی و برنامهای چتی مختلف حال ادمو خوب میکنه، منکه حسابی راضی ام و دارم با جون و دل باشگاه و کلاس زبانمو میرم و وقتمو صرف درسم میکنم، جایی که واقعا باید، وقت میذارم و زندگیمو میگذرونم، از خودم و تصمیماتم راضی ام خیلی خوبه که حسم خوبه:-)

کنکور کارشناسی ارشد

دیشب تصمیم گرفتم با یکی از مشاورای مرکز راجب کنکور ارشد صحبت کنم و یکم اطلاعات بگیرم، حدسم درست بود میتونم امسال کنکور ارشد 99 رو بدم و از بهمن کارشناسی ارشد رو شروع کنم. چون من حدودا 8 واحد دیگه ام میمونه برای مهر 99 و خب دوست ندارم وقفه بیوفته توی مسیرم، قرار بر این شد من کنکور امسال رو ثبت نام کنم و بخونم براش، اگر نتیجه خوبی داشت که انتخاب رشته میکنم و ورودی بهمن هارو میزنم یا یک ترم مرخصی میگیرم، اگر هم نداشت دست گرمی بوده و تجربه خوبی بدست آوردم چون میدونم امسال چون سال آخرمه بخاطر پایان نامه و دروس مونده خیلی سرم شلوغ میشه و کار دارم، به هرحال میخوام امتحانش کنم. باشد که رستگار شوم 😅

کوچ

چند وقت پیش رادیو هیچ یه اپیزود منتشر کرد راجب کوچ، اپیزود 47ام بود، که ادم باید هرچندوقت یبار کوچ کنه، از آدم ها از زندگی حتی توی ذهنش، لازم داره یه مدت نباشه، هرجا دیده یه چیزی با یه چیز دیگه نمیخونه، هرجا دید هوای دلش و روابطش و ذهنش داره سرد میشه باید کوچ کنه یجای گرمتر که نکنه سرما بزنه به روح و جون و پوست و استخونش، حالشو بگیره، منم تصمیم گرفتم کوچ کنم، توی ذهنم از یه سری آدما و اطرافیانم و افکار و حالاتم کوچ کنم. امشب سومین شب کوچ منه، میخوام وسعتشو بیشتر کنم و فاکتور های دیگه ای رو هم اضافه کنم، کوچ داره حالمو خوب میکنه، داره بهم انرژی شروع دوباره میده وقتی برگشتم.

 

http://bayanbox.ir/info/1454097878366990657/47-hich

 

این لینک اپیزود، باهم گوش بدیم. 

گاهاً...

گاهی وقتا بی دلیل حالم گرفته میشه و هرکاری می‌کنم نمیتونم خوب بشم، نمیدونم چم میشه و دلیلش چیه و واسه چی اینجوری میشم، فقط میدونم حالم خوب نیست و حوصله هیچی رو ندارم، کاش زود خوب بشم، اینجوری کلافه کنندست برام

 



کلنجار ها

خب این مدتی که نبودم به طبع یا کانال تلگراممو داشتم و توش مینوشتم یا پیج اینستام، درنهایت هم هیچجا مثل وبلاک حال خوبی بهم نمیده.

خبر اینکه پیج اینستامو بااینکه کلی کپشنام و عکسامو دوست داشتم پاک کردم، چون حس کردم حالمو داره بد میکنه، کلا من همیشه یه آلرژی دائمی دارم به اینستا گرام که هی تند و کند میشه ولی صفر نمیشه...

 حال خاص این اهنگو شمام حس میکنید؟! 

اهل دلاش میفهمن این حرفارو... 



پی نوشت:کانال تلگرامم

https://t.me/unknownz98

Designed By Erfan Powered by Bayan