آرمـــیتی

سپنتا آرمئیتی به معنای پارسای مقدس و در اوستا نام فرشته موکل بر زمین است.

تــ❤️ــــو

 

 

تغییر نام من...

خیلی به اینک باید اسمی که فرد انتخاب میکنه با طالعش بخونه معتقدم، مثلا اینکه من اسفندی ام و باید متناسب با اون اسم داشته باشم.

بعد از تحقیق بالاخره اسم نزدیک به طالعم رو پیدا کردم و دوست دارم اون اسم رو بکار ببرم برای خودم.

 

اسفند: از نام سفندارمذ یا در اوستا سپنتا آرمئیتی به معنای پارسای مقدس گرفته شده و آرمئیتی همانست که امروزه آرمیتا گفته میشود و در اوستا نام فرشته موکل بر زمین  است.

 

و باز هم تردید ...

یه وقتایی با خودم فکر میکنم که چرا هروقت راجب چیزی مصمم میشم یه چیزی میشه که منو دوباره دچار شک و تردید میکنه.

بعد از تصمیمم برای ارشد و برنامه هایی که قبلا براتون گفتم، یه فرصت برای ثبت نام و استخدامی نیروی انتظامی برام پیش اومد.

خب کلا مسیر زندگی منو عوض میکنه.دو مسیر کاملا متفاوت

ارشد گرفتن برام یه خواسته و آرزوی قلبیه واقعا دوست دارم توی درس پیشرفت کنم و کارم هم مرتبط یا درس و علاقم باشه

از طرفی نیروی انتظامی به لحاظ مالی و شغلی قطعا یجورایی آینده تامین شدست برام.

فرق اینا توی اینه که مورد اول ممکنه تهش آینده به اونی که میخوام ختم نشه و بشم جزو بقیه فوق لیسانسه های بیکار، ولی دومی تامین کننده تره و خب هیچی توی این مملکت جز شغل ثابت و خصوصا دولتی ،بدرد بخور نیست.

ینی یجورایی باید پا روی علائق بذاریم و بریم دنبال پول و موقعیت ، تابتونیم توی این کشور زنده بمونیم و زندگی ابرومندانه داشته باشیم.

واقعا انتخاب سختیه.شایدم انتخاب بین بد و بدتره 

نمیدونم ...

چرا گاهی اینقدر سخت میشه؟

کاش قضیه رفتنم جور بشه، کاش فرصت پیش بیاد

گاهی حس میکنم رفتنم خیلی خوبه و حداقل میدونم اونور یه زندگی اروم و بدون ترس دارم، یا اگرم ترسی هست بخاطر مسائل کوچیک و قابل حله، نه این مسائل بزرگ و ریشه ای ...

تو فقط باش ...

دلم برات خیلی تنگ شده 

برای صدات، خندهات نگاهات، راه رفتنات، ذوق کردنات و برق زدن چشمات. 

هرچی فکر میکنم میبینم اینا هیچکدوم الکی نیستن،یه حس ساده هم نیست، توهم به اندازه من دچار شدی. 

من هنوز برای اون شیرینی های خوشمزه ای که برام خریدی ذوق میکنم، هنوزم برای دیدنت دلتنگم، برای گپ زدنامون، خندهامون و چای خوردنامون...

حس میکنم کم کم دارم عاشق میشم، شایدم شدم، نمیدونم، اللن فقط دلم براش تنگ شده...

 

 

پ. ن:صندوق بیانم باز نمیشه، کسی میتونه کمکم کنه؟ نمیتونم فایل آپلود کنم. 

دختر زیادی...

همیشه شرایط زندگیم اینجوری ایجاب کرده 

که کارای بزرگتر از سن خودم بکنم با تصمیمات بزرگ بزرگ بگیرم یا با اتفاقات و شرایط سخت تر از سخت دست و پنجه نرم کنم. 

هرچی بزرگتر میشدم این وخامت بیشتر حس میشد و من افسرده تر میشدم. 

اینکه چرا من؟ چرا بقیه دخترا دغدغهای دیگه ای دارن که به سن و روند رشدشون نزدیکتره ولی من کلا دنیای متفاوت تری دارم با دغدغه های خیلی بزرگتر...

اما با گذشت زمان تحملش برام راحتتر ‌شد، یجورایی تغییر نگرش و دیدگاه باعث شد هضم این زندگی برام راحتتر باشه،وبجای ناراحتی و افسوس خوردن، ازش لذت ببرم و به خودم بعنوان یه دختر قوی و مستقل افتخار کنم... 

آره من یه دختر فوق‌العاده و قوی هستم که همیشه روی پای خودم ایستادم، نمیخوام کلیشه ای باشم ولی هرچقدر مشکلات‌م سختتر شدن من هم به طبع اونا قوی تر شدم. 

همین باعث شده به خودم خیلی افتخار کنم.

نه تنها من، بلکه تمام اطرافیان، دوستان و فامیل هم به این نتیجه رسیدن، و همیشه مورد توجه و تحسین همه بودم...

خب اینکه من بعنوان یه زن قوی و مستقل، قراره یه همسر و یه مادر بشم،میشه گفت یه فرد قابل اعتمادم براشون، البته امیدوارم.

خب اینم زندگی منه دیگه، فرق داره با همه، هرکسی دغدغه های خودشو داره، یا بیشتر یا کمتر، فرق داره، مهم نگرش ما و برخوردمون با این دغدغهاست... 

 

مرور

امروز داشتم مطالب قدیمیم رو توی وبلاگم مرور میکردم 

چقدر جالب بود برام

3 سال از عمرم رو اینجا نوشتم

خوبی ها و بدی ها و اتفاقات و انتخاب ها و تراوشات ذهنیم و ....

قبلا هروقت وبلاگ بودم بعئ یه مدت حذفش میکردم.شاید کلا چندماه عمر میکرد و حذف میشد. این اتفاق بارها و بارها افتاد

اما اینبار که اومدم موندم و حالا اصلا دلم نمیاد برم یا چیزی رو حذف کنم.

چقدر قشنگه که اینقدر حال خوب داشته باشی برای وقتایی که لازمش داری

اینم یجور پس اندازه دیگه :))))

یا اینوری یا اونوری...

خب وقتی تصمیم میگیریم یا انتخابی میکنیم یا هرچی که باید نتیجش یه چیز واحد و خاص باشه، باید روی اون خواسته تمرکز و توجه زیادی کرد، باید همه چیزو بخاطرش کنار گذاشت باید فقط و فقط اون اولویت باشه و هرچیزی که توی این مسیر ممکنه پیش بیاد رو نذاریم باعث تغییرش بشه و خللی ایجاد کنه توی این روند.

طبعا این قانونه که اگر میخوای پاش بمون اگرم نمیخوای برو و ازش رد شو، نصفه و نیمه پی چیزی بودن، عملا وقت تلف کردنه، ‌شاید خوشحالی ها و حس های خوب گذری زیادی داشته باشه، اما وقت تلف کردنه، یجور توهین به شعور و شخصیت خودمونه...

سحر میگه اگر میخوایش بابتش تلاش کن و نذار توی مسیر انتخابای دیگه ای که پیش میاد، تورو مردد کنه...

خب راست میگه، یا رومی رومی، یا زنگی زنگی... 

سری احوالات این چند وقت

سلام سلام

این چند روز از وقتی تصمیم و هدفم رو توی بلاگم اعلام کردم سعی کردم تمام اقداماتم در راستای اهدافم باشه.

کلاس زبانم رو از سر گرفتم با جدیت بیشتر و مطالعاتم رو در زمینه روانسناسی بیشتر کردم و دارم برای ارسد میخونم و یک کار دیگه هم کردم که اون (از کارم اومدم بیرون) بود.

شاید یکی از مهمترین تصمیماتم یود.

سحر خیلی منو توی این تصمیمم همراهی کرد و کمک بزرگی کرد بهم. جسارت اینو بهم داد که بتونم از تصمیمم برگردم و بعنوان یه تجربه خوب بهش نگاه کنم.

این 8 ماهی که من مشغول بودم توی این مرکز مشاوره ،خیلی بهم کمک کرد و باعث شد من کلی حس خال خوب و تجربه های مثبت از این کار بدست بیارم. یک ادم مهم و تاثیر گذار دیگه اومد توی زندگیم. خانم دکتر یه نمونه عالی برای من بود که بهم میگفت میشه توی سختترین شرایط هم سخت کار و تلاش کرد برای رسیدن به موفقیت ...

خیلی مهمه اطرافمون از ادمای مفید و هم فرکانس خودمون باشه.

بریا ارشد جدی شروع کردم به خوندن و این مدت هم با خیلی از ادمای موفق این حیطه حرف زدم و هرکدوم به نوعی تجربیات خودشونو با من به اشتراک گذاشتن و خیلی به من کمک کردن.

.

.

.

.

شاید یکم اوضاع سختتر بشه ولی من روی خواسته و تصمیماتم میمونم و هر جا کم اوردم سپردم سحر حسابی خدمتم برسه...واقعا وجود این فرشته توی زندگیم یه نعمت خیلی بزرگه .....

قدم مثبت اول

خب امروز اولین قدم مثبتم رو برداشتم

کلاس زبانم رو ادامه دادم، تعیین سطح دوباره انجام دادم و ثبت نام کردم، قراره بصورت انلاین کلاس زبان برم... تا بعد کرونا که حضوری بشه

واقعا خوشحالم و حس خوبی دارم... 

از 20ام کلاسام شروع میشه و من تا اون موقع وقت دارم یه نگا به کتابای درسیم بندازم، چون کلاسای زبانم با امتحاناتم یکی میشه شروعش. 

تخلیه ذهنی 1

امروز خوب بود، شب که شد یکی از اون عوامل استرسور دوباره باهام وارد بحث شد،،، مامانم معمولا یه عامل اصلی و قوی استرس برای منه، درعین علاقه ای که دارم بهش، دوست دارم فاصلم حفظ بشه باهاش هم مسافتی هم روابطی، اما خب نمیشه چون من دختر خونه ام  و مدام داریم چشم تو چشم میشیم...

مامان من قدرت تخریبش خیلی بالاست بحث امشب خیلی ناراحتم کرد،،، این بحثا منو توی پنهان کردن تصمیماتم برای اینده خیلی مصمم کرد، حتی برای دردودل گ صحبت های روزمره هم نباید باش اعتماد کرد، چون اونارو میکنه چماق و میکوبه توی ملاج آدم...

به شدت ازش کفری بودم و با نوشتم اینجا خودمو تخلیه کردم،، چقدر خوبه که هستید

Designed By Erfan Powered by Bayan