همیشه شرایط زندگیم اینجوری ایجاب کرده
که کارای بزرگتر از سن خودم بکنم با تصمیمات بزرگ بزرگ بگیرم یا با اتفاقات و شرایط سخت تر از سخت دست و پنجه نرم کنم.
هرچی بزرگتر میشدم این وخامت بیشتر حس میشد و من افسرده تر میشدم.
اینکه چرا من؟ چرا بقیه دخترا دغدغهای دیگه ای دارن که به سن و روند رشدشون نزدیکتره ولی من کلا دنیای متفاوت تری دارم با دغدغه های خیلی بزرگتر...
اما با گذشت زمان تحملش برام راحتتر شد، یجورایی تغییر نگرش و دیدگاه باعث شد هضم این زندگی برام راحتتر باشه،وبجای ناراحتی و افسوس خوردن، ازش لذت ببرم و به خودم بعنوان یه دختر قوی و مستقل افتخار کنم...
آره من یه دختر فوقالعاده و قوی هستم که همیشه روی پای خودم ایستادم، نمیخوام کلیشه ای باشم ولی هرچقدر مشکلاتم سختتر شدن من هم به طبع اونا قوی تر شدم.
همین باعث شده به خودم خیلی افتخار کنم.
نه تنها من، بلکه تمام اطرافیان، دوستان و فامیل هم به این نتیجه رسیدن، و همیشه مورد توجه و تحسین همه بودم...
خب اینکه من بعنوان یه زن قوی و مستقل، قراره یه همسر و یه مادر بشم،میشه گفت یه فرد قابل اعتمادم براشون، البته امیدوارم.
خب اینم زندگی منه دیگه، فرق داره با همه، هرکسی دغدغه های خودشو داره، یا بیشتر یا کمتر، فرق داره، مهم نگرش ما و برخوردمون با این دغدغهاست...
- دوشنبه ۱۰ شهریور ۹۹ , ۰۲:۲۶